سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوجوانی من مثل یک نسیم، مثل یک هوای خوش از کنار صورتم رد شد و گونه هایم را نوازش کرد و برای همیشه رفت. این را دیروز فهمیدم که کوثر کنار استخر باغ موزه ی دفاع مقدس بهم تشر زد :" تو هنوز تو نوجوونی ت موندی!" نیم ساعت بعدش داشت گوشی من و سراسر پیام ها و پیامک هایم را زیر و رو می کرد؛ گفتم اصلا این گوشی مال تو و گوشی م را گذاشت توی کیفش و اصلا به روی خودش نیاورد که مثلا آن کسی که برای همیشه در نوجوانی هایش مانده من بودم!

شاید حکم پایه های زندگی را داشتند، آن اولین لحظه ای که توی حیاط مدرسه فهمیدم کودکی م را برای همیشه ترک کرده ام، همان لحظه ای که در یک آن تصمیم گرفتم شاید برای اولین بار خودم را کنار بگذارم، یا آن عاشورای 88 که به جای مصاحبه با گروه معارف و نشستن روی صندلی های دبیران راهنمایی توی میدان انقلاب و مشغول شعار دادن بودیم، یا بعد از ظهر دل انگیزی را که با زینب در یکی از تانک های دو کوهه را باز کردیم و تویش پریدیم، یا آن لحظات خوش و خنک توی نمازخانه ی دبیرستان را که انگار سرتاسر در خواب دیدمشان و کشیده شد تا صبح هایی که با هیجان و بدون خستگی از خواب بلند می شدم تا.....

نوجوانی من مثل یک رویا... مثل یک باد خنک... از دسته همان باد هایی صبح های بهار توی راهروهای راهنمایی می پیچید برای همیشه مرا گذاشت و رفت... شاید به همین خاطر است که کسی آمد مقطع راهنمایی را برای همیشه از میان مقاطع تحصیلی حذف کرد... من ناراحت نیستم... نوجوانی من همیشه در کنارم است مثل کودک درونی که در همه ی این سال ها کنارم بود... نوجوانی م هم تا همیشه ی همیشه مثل یک خواهر کوچک تر، مثل خون تازه ای در رگ های یک دختر جوان کنارم خواهد ماند... وقتی توی کلاس درس می نشینم، وقتی راه طولانی دانشگاه را طی می کنم و خودم را از میان انبوه آدم های مترو بیرون می کشم، حتی وقتی لب استخر باغ موزه ی دفاع مقدس کوثر تشر می زند:"تو هنوز تو نوجوونی ت موندی..."...

پ.ن: یا حتی تمام لحظات دردناکی که میان دبیرستان فریاد زدیم و هیچ کس صدایم را نشنید و مدرسه را بدون اینکه نگاهی به پشت سرم بندازم برای همیشه ترک کردم....

پ.ن: ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمه... انک انت الوهاب....

پ.ن: عید قشنگتون مبارک... عید عزیز و میانه رمضانتان... :)


+ تاریخ یکشنبه 93/4/22ساعت 12:6 عصر نویسنده polly | نظر